تاخیر

اتاقی برای زندگی آینده

من و شوهرم

سلامي به معناي دروغين

خوب يه مدت نبودم و كلي از خاطرات رو ياداشت نكردم.

دقيقا يادم نيستن ولي ثبت اين يه ذره بهتر از هيچ است.

خوب جاتون خالي براي اردو هم با بچه هاي تجربي رفتم.

توي اردو با دوستاي زهرا اشنا شدم.

هدي و بهناز وهدي وعرفانه.....خيلي خوش گذشت.

احساس ميكنم شباهت هاي زيادي با هدي دارم البته از نظر احساسي بودن و هر دو متولد اسفند هستيم.

اين امر باعث شد كه از فرداي اردو با هدي بگردم و كم كم زهرا رابطشو باهام قطع كرد.

نميدونستم دارم چكار ميكنم تا جايي كه چشامو باز كردم ديدم تنهام.

خيلي سخت بود.

روز اخر مدرسه از الهه بخاطر اذيت هام معذرت خواستم و اونم با مغروي تمام گفت:من اصلا اذيت نشدم.

حرصم مياد از اينكه انقدر خونسرده.

ديوونم ميكنه اين اخلاقش.

ساعت اخر ادبيات داشتيم و چند تا از بچه ها براي اجراي برنامه صندلي داغ رفتند.

الهه و اسما كافيان و زهرا صافي وحانيه

نوبت الهه كه شد من مثل هميشه ساكت بودم و گوش ميدادم .

تا اينكه مريم اذيتم كرد و گفت :خانم از اين بپرسين،اين نظرش خيلي مهمه.

هر چي ميگم مريم نگو.من و الي از دست هم ناراحتيم.حاليش نميشه.

بخاطر همين مجبور شدم تيكه اي از نظرمو دربارش بگم.

نميدونم چرا همه ميگن الهه تقليد كاره.خودم هم اين نظر رودارم.

همش ميخواد مثل اون(م) باشه،درحالي كه همه خودشو بيشتر دوست دارند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:32 توسط .....| |

Design By : nightSelect.com